رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آقا رادین

بابا رضا داره میاد هورااااااااااااااااااااااا

امروز من و آقا رادین عسلی خیلی خوشحالیم چونکه بابا رضا جون آقا رادین داره از سر کار برمیگرده خونه و برای روز عید پیشمونه و من و رادین هم خیلی به خاطر این موضوع خوشحال و ذوق زده ایم و پسر گلی هم امروز با لگد زدنهای محکم و دست و پا زدن خوشحالی خودش رو نشون داده قرار بود بابا رضا برای مدت دو هفته کیش باشه و هر دومون از این بابت خیلی ناراحت بودیم چون در اونصورت روز عید و لحظه سال تحویل رو  کنارمون نبود. اما از اونجاییکه مامان مهرناز با سماجت تمام و تبدیل شدن به سنگ پای قزوین صبح و شب پای سجاده نماز از خدا کمک خواست و التماسش کرد که بازم در حق این بنده حقیرش بزرگی و لطفش رو تموم کنه و کاری کنه که آقای همسری زودتر برگرده خونه و برای تعطیلات ...
28 اسفند 1390

هفته 36

در این هفته وزن رادین عسل مامان حدود 2700 گرم و قدش حدود 48.2 سانتی متر خواهد شد و هر روز تقریباً 30 گرم به وزنش اضافه میشه. موهای کرک مانند و همینطور ورنیکس ماده ای که از پوست لطیفش در برابر مایع آمنیوتیک محافظت میکرده ناپدید میشن. در انتهای این هفته کودک نازنازی من رشدش کامل خواهد شد و برای قدم گذاشتن توی این دنیا و قرار گرفتن توی بغل مامان و بابایی آماده میشه. این هفته اولین هفته ایه که رادین عزیزم اون رو بدون وجود مهربون بابا رضا سپری میکنه ...
27 اسفند 1390

مرخصی مامان مهرناز و ویزیت 9 ماهگی

رادین عزیزم، گل ناز و مهربون من سلام. از روزی که بابایی رفته تو هم خیلی احساس دلتنگی میکنی. من اینو از کم شدن شیطنتها و دست و پا زدنهات متوجه میشم. عزیز دلم قربون اون دل کوچیک و مهربونت برم که انقدر به بابایی وابسته ای و دوسش داری. بابایی هم خیلی پسر کوچولوی نازشو دوست داره و دلش براش بی نهایت تنگ شده. پسرم بابایی مرتب سراغت رو ازم میگیره و بهم سفارش میکنه که مواظبت باشم و منم از دل و جون اینکارو میکنم دبروز آخرین روز کاری مامان مهرناز بود و مامانی همه وسایلش رو جمع کرد و آورد خونه. بابا رضا خیلی خوشحال بود که من و رادین کوچولو دیگه نمیریم سرکار  و میتونیم توی خونه استراحت کنیم. اما من موقع جمع کردن وسایلم با اینکه خوشحال بودم از اینکه ...
25 اسفند 1390

اولین دوری رادین از بابایی

رادین عزیزم، پسر مهربونم، امروز یکی از سختترین روزها برای من و تو و بابا رضای عزیز بود. دیروز بعد از ظهر از طرف شرکت با بابا رضا تماس گرفتن و بهش گفتن که فردا صبح زود باید بری کیش و امروز صبح ساعت 5 بابایی رفت فروگاه و برای مدت زمان دو هفته عازم شهر کیش شد. عزیز دلم این اولین سفر کاری باباییه و به همین خاطر برای من تحملش خیلی سخته. عزیزم مامانی رو ببخش که از صبح تا حالا با گریه های بی امونش تو رو هم ناراحت کرده. بخدا دست خودم نیست پسرم. دوری بابا رضا حتی برای یه لحظه هم برام سخت و غیر قابل تحمله چه برسه به اینکه دو هفته ازم دور باشه. عزیزم میدونم که گریه و ناراحتی من برای تو اصلا خوب نیست و تو گل نازم باید این روزها که نزیک به اومدنته توی آر...
22 اسفند 1390

35 امین هفته بودن با رادین عزیزم

رادین عزیزم این هفته 35 امین هفته با تو بودنه. 35 هفته سراسر شادی و لذت، دلهره و نگرانی و تنش های جسمی و فکری. دیگه کم کم به دیدن روی ناز و خوشگلت نزدیک میشیم و من و بابایی خیلی خیلی خوشحالیم. بابا رضا همیشه و هر لحظه باهات حرف میزنه و به گفته خودش این روزا بیشتر از همیشه به تو فکر میکنه. عزیزم قدر بابایی رو بدون چون تو بهترین پدر دنیا رو داری. امروز من و بابایی ساک بیمارستان رو آماده کردیم تا برای رسیدن مسافر کوچولومون از این سفر طولانی آماده باشیم. نمیدونی بابا رضا با چه عشقی وسایل نازنازیتو توی ساک می چید عزیزم. من و بابایی بیصبرانه منتظر لحظه دیدار با تو هستیم. رادین عزیز ما در این هفته وزنش حدود 2250 گرم و قدش هم تقریباً 45.7 سان...
21 اسفند 1390

آغاز نه ماهگی و پایان روزهای انتظار

رادینم سلام عشق مامانی عزیز دلم دیروز 19 اسفند تولد نه ماهگی تو بود. من و بابا رضا خیلی خوشحالیم از اینکه روزهای انتظارمون داره کم کم به پایان میرسه و به زودی میتونیم چهره زیبای تو گل ناز رو ببینیم و لذت در آغوش کشیدنت رو بچشیم پسرک خوشگلم میدونم که تو هم مثل من و بابایی از انتظار خسته شدی و دوست داری هر چه زودتر بیای بیرون و توی اتاق خوشگلی که با عشق برات آماده کردیم جا خوش کنی و با گریه ها و خنده های قشنگت دل مامان و بابا رو ببری. این روزا که دیگه حسابی بزرگ و تپل شدی با سفت کردن و گوله کردن خودت شکم مامانی رو حسابی سفت و گنده میکنی بیشتر ساعات روز رو بیداری و وقتی خودتو تکون میدی شکم مامانی رو از حالت قرینه خارج میکنی و من و بابایی کلی می...
21 اسفند 1390

هفته 34 آخرین هفته از ماه هشتم

در این هفته وزن رادین عسل مامان 2155 گرم و اندازه بدنش هم 45.5 سانتی متر میشه. لایه های چربی در بدنش در حال کاملتر شدنه که این امر باعث میشه بدن نی نی کوچولو حالت گردتری به خودش بگیره. سیستم عصبی مرکزی در حال کامل شدنه و ریه هاش هم در این هفته کاملا رشد میکنن. ماشالله به گل پسرم ...
16 اسفند 1390

ویزیت ماه هشتم

رادین طلای مامان سلام. عزیزم من و بابایی خیلی دلمون برای دیدنت تنگ شده و دوست داریم هرچه زودتر این روزها هم بگذره و تو گل خوشگل بیای تو بغلمون عزیز دلم دیروز عصری مامان نوبت ویزیت داشت و بهمراه بابا رضا رفتن مطب دکتر. باز هم مثل همیشه بعداز کلی نشستن و انتظار کشیدن نوبت مامانی شد. خانم دکتر مثل همیشه با رویی خندان و چهره ای مهربون فشار و وزنم رو اندازه گرفت و بعدم بهم گفت روی تخت معاینه بخواب تا معاینت کنم. اول صدای خوشگل قلبت رو برام گذاشت. الهی من قربون اون تپشهای قشنگ قلبت بشم عزیزم که به این زیبایی به گوش مامان می رسید و مامان رو می برد توی آسمونها خیلی دلم میخواست بابا رضا هم کنارم بود و صدای قلبت رو می شنید اما حیف که بابایی اجازه...
11 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد